شيعه و منزلت ويژه اهل بيت پيامبراكرم (ص) در تفسير قرآن (2)


 






 

2-1. حديث ثقلين
 

حديث ثقلين كه در بسياري از كتاب هاي روايي و تفسيري شيعه و سنّي آمده است (1) و سند آن متواتر و صدور آن از پيامبر صلي الله عليه و آله قطعي است،‌ با عبارت هاي مختلف نقل شده و سرّ آن اين است كه پيامبراكرم صلي الله عليه و آله در مكان هاي مختلف و در موارد متعدد، با عبارت هاي مختلف محتواي اين حديث را به امت گوشزد كرده است (2). يكي از عبارت هاي آن چنين است: «اني تارك فيكم الثقلين؛ كتاب الله و اهل بيتي و انّهما لن يفترقا حتي يردا عليّ الحوض» (3) (حاكم نيشابوري، [بي تا]، ج3، ص 148)؛ من در ميان شما دو چيز گرانقدر مي گذارم: كتاب خدا و اهل بيتم، و به راستي آن دو، هرگز از هم جدا نمي شوند تا در كنار حوض [كوثر] بر من وارد شوند.
جمله «انّهما لن يفترقا...» به مثابه دو گزاره است: 1. آنان از قرآن جدا نمي شوند؛ 2. قرآن از آنان جدا نمي شود. از آن دو گزاره نيز، دو ويژگي براي اهل بيت و عترتي كه در اين حديث منظور است، استفاده مي شود:
1. آگاه بودن آنان به همه معاني و معارف قرآن؛‌ زيرا جدا نشدن قرآن از آنان به اين است كه قرآن با همه معاني و معارفش در نزد آنها باشد؛ اگر قسمتي از معارف آن را ندانند آن قسمت از آنان جدا شده است و حال آنكه پيامبر صلي الله عليه و آله جدايي قرآن از آنان را نفي كرده است.
2. مصونيت آنان از هوي و خطا؛ زيرا جدا نشدن آنان از قرآن به اين است كه دانش، انديشه و رفتار آنان به تمامي مطابق قرآن باشد و اين مستلزم مصونيت آنان از هوي و خطاست و اگر جز اين باشد، جدا نشدن آنان از قرآن تحقق نمي يابد. اين ويژگي از جمله «اني تارك فيكم ما ان تمسّكتم به لن تضلوا بعدي» و امثال آن كه در برخي عبارت هاي اين حديث آمده است (ر.ك به: ترمذي، 1403ق، ج5، ص 329/ هندي، 1409ق، ج1، ص 185-186، ح943 و 945/ ابن كثير، 1415ق، ج4، ص 123) نيز به دست مي آيد؛ زيرا اگر از هوي و خطا مصون نباشند، تمسك به آنان بازدارنده از گمراهي نخواهد بود و با توجه به اينكه همه اهل بيت و عترت رسول خدا داراي اين دو ويژگي نيستند، معلوم مي شود منظور از عترت و اهل بيت در اين حديث، مطلق كساني كه از نظر عرفي و برحسب معناي لغوي عترت و اهل بيت آن حضرت به شمار مي آيند، نيست، بلكه منظور، افراد خاصي است كه داراي ويژگي هاي ياد شده باشند. آن افراد را نيز بايد از طريق معرفي رسول خدا صلي الله عليه و آله شناخت؛ ضمن آنكه در شماري از روايات، آن افراد، همان دوازده نفر از اهل بيت پيامبر عليهم السلام كه منصب امامت و زعامت دارند، معرفي شده اند. (ر.ك به: جويني، 1398ق، ج1،‌ص 312-318/ صدوق، 1361ش، ص 90، ‌باب «معني الثقلين و العترة»، ح4/ قندوزي، 1416ق، ج2، ص 85، آخر باب 71/ خزّاز قمي، 1401ق، ص 170-172، باب «ما روي عن الحسين بن علي عليه السلام في النصوص علي الائمة الاثني عشر صلوات الله عليهم اجمعين»/ صدوق، [بي تا]، ج1، ص 240، باب 22، ح64/ صدوق،‌ [بي تا]، «ب»، ج1، باب 6، ح25/ مجلسي، 1403ق، ج23، ص 147، ح110/ حرّ عاملي، [بي تا]، ج1، ص 489، ح166، ص 499، ح208 و ص 508-509، ح228)؛ از اين رو مي توان گفت : حديث ثقلين به ضميمه رواياتي كه اهل بيت در اين حديث را به خصوص دوازده نفر از اهل بيت پيامبر تعريف كرده است، يكي از دلايل حقانيت اين اعتقاد شيعه است؛ زيرا به خوبي دلالت دارد كه دوازده نفر از اهل بيت خاصّ پيامبر به همه معاني قرآن آگاه و از گناه و خطا مصون بوده اند و پيامبر صلي الله عليه و آله تمسك به آنان را همراه با تمسك به قرآن شرط مصون ماندن از گمراهي بيان فرموده اند و چون سخن و بيان پيامبر صلي الله عليه و آله بدون اذن خداوند نيست «و ما ينطق عن الهوي إنْ هو الا وحيٌ يوحي»(نجم:3-4) مي توان آنان را مفسران برگزيده خدا براي قرآن كريم دانست.
نبايد گفت: اين حديث با عبارت «كتاب الله و سنتي» نيز نقل شده است و اين حديث با آن عبارت بر مطلبي كه در اينجا از اين حديث استفاده شد، دلالت ندارد؛ زيرا اولاً نقل اين حديث با آن عبارت از طريق ابوهريره و ابن عباس روايت شده است.(حاكم نيشابوري، [بي تا]، ج1، ص 93) و افزون بر آن ابوهريره به ساختن حديث و دروغ بستن بر پيامبر صلي الله عليه و آله معروف است و از نظر شيعه به روايات او اعتمادي نيست(خويي، 1409ق، ج10، ص 74، ش 6632)(4)؛ ضمن آنكه در سند آن، صالح بن موسي است كه نزد رجال شناسان شيعه مجهول است(همان، ج9، ص 84، ش 5851) و رجال شناسان اهل تسنن نيز بر ثقه نبودن او و ضعف و متروك بودن حديثش گواهي داده اند(ابن حجر عسقلاني، 1404ق، ج4، ص 354، ش 700) و در سند ديگر آن، كثير بن عبدالله است كه رجال شناسان اهل سنت بر كذب او و ضعف و متروك بودن حديث او نيز گواهي داده اند(همان، ج8، ص 376، ش 753) و در سندي كه به ابن عباس منتهي مي شود، عكرمه و ابن ابي اويس(اسماعيل) و ابو اويس(عبدالله بن عبدالله بن اويس) است و اين سه از رجال شناسان شيعه هيچ توثيقي ندارند(خويي، 1409ق، ج11، ص 161، ش 7752؛ ج10، ص 73، ش 6629؛ ج10، ص 85، ش 6656 و ج22، ص 94، ش 14964)؛ رجال شناسان اهل سنت نيز در وثاقت آنان اختلاف كرده اند(براي اطلاع از گفته هاي رجال شناسان اهل سنت درباره اين سه نفر ر.ك به: ابن حجر عسقلاني، 1440ق، ج1، ص 271، ش 568؛ ج5، ص 245، ش 477 و ج7، ص 235-242، ش 476). در خصوص عكرمه گفته اند: مالك، عكرمه را ثقه نمي دانسته و [ديگران را] امر مي كرده كه از او روايت نگيرند. ابن ابي ذئب گفته است: عكرمه، ثقه نيست. احمد بن حنبل گفته است: حديث او مضطرب است و خبرهاي مختلف از او نقل مي شود و من نمي دانم. قاسم گفته است: عكرمه كذّاب بود؛ صبح حديثي را نقل مي كرد و شامگاه مخالف آن را بيان مي كرد. سعيد بن مسيب به غلامش برد مي گفت: اي برد! بر من دروغ مبند آن گونه كه عكرمه بر ابن عباس دروغ مي بست (همان، ج7، ص 240).
ثانياً آن عبارت با عبارت هاي «كتاب الله و عترتي»،‌ «كتاب الله و اهل بيتي»،‌ «كتاب الله عترتي اهل بيتي» و «كتاب الله و اهل بيتي عترتي» كه در مصادر روايي فراواني از اهل سنت با سندها و طرق متعدد نقل شده است (1422ق، ص 317-385، ح411-476) معارضه و منافاتي ندارد: ممكن است همه اين عبارت ها نقل شده باشد و در نتيجه مطالب و نكته هايي كه از اين حديث با عبارت «كتاب الله و اهل بيتي» و امثال آن به دست مي آيد، صحيح باشد و عبارت «كتاب الله و سنتي» بر فرض صدور، هيچ خدشه و اشكالي به آن وارد نمي كند.

3-1. روايات صحيح
 

روايات ديگري نيز با صراحت، دلالت دارد كه دوازده امام ياد شده، مفسران برگزيده خدا و معرفي شده رسول خدا صلي الله عليه و آله بوده اند. برخي از آن روايات در خصوص حضرت علي عليه السلام و برخي در مورد همه دوازده امام است.
روايات مخصوص حضرت علي عليه السلام نيز بر دو دسته است: برخي بيانگر آن است كه آن حضرت برگزيده خدا بوده اند و برخي حاكي از آن است كه رسول خدا آن حضرت را به عنوان مفسر و مبّين قرآن و كسي كه به ظاهر و باطن و محكم و متشابه قرآن آگاه است، به امت معرفي كرده، مردم را براي فراگيري علم قرآن به آن حضرت ارجاع داده اند. اما رواياتي كه دلالت دارند آن حضرت مفسر برگزيده خدا بوده اند، بسيار زياد است و با توجه به كثرت سند و طريق هاي آنها، اطمينان به صدور آنها حاصل مي شود و به بررسي سند تك تك آنها نيازي نيست؛ براي نمونه:
- شيخ صدوق(ره) با سند متصل از امام رضا عليه السلام از پدرانش، از پيامبر از جبرئيل از ميكائيل از اسرافيل عليهم السلام از خداي متعال چنين روايت كرده است: «انا الله لا اله الا انا، خلقت الخلق بقدرتي فاخترت منهم من شئت من انبيائي و اخترت من جميعهم محمداً حبيباً و خليلا و صفيّا فبعثته رسولاً الي خلقي و اصطفيت له عليا فجعلته له اخا و وصياً و وزيراً و مؤدّياً عنه بعده الي خلقي و خليفتي علي عبادي ليبّين لهم كتابي...» (صدوق، 1417ق، ص 291، مجلس89، ح10/ حويزي، 1412ق، ج1، ص 425/ مجلسي، 1403ق، ج38، ص 98، ح17): من الله هستم كه معبودي جز من نيست؛ مردمان را به قدرت خويش آفريدم و هركس از پيامبرانم را كه خواستم، از ميان آنان اختيار كردم و از جميع آنان محمد را به عنوان حبيب و خليل و صفّي برگزيدم و او را با عنوان رسول به سوي خلقم مبعوث كردم و علي را براي او برگزيدم و او را برادر، وصي و وزير و پيام رسان او به مردم بعد از او، خليفه خود بر بندگانم قرار دادم تا كتابم را براي آنان تبيين كند...
- ضمن حديثي كه بيانگر پرسش هاي خداي متعال از پيامبر صلي الله عليه و آله در صحنه قيامت است، آمده است: «فيقول الله لمحمد فهل استخلفت في امتك من بعدك من يقوم فيهم بحكمتي و علمي و يفسّر لهم كتابي و يبّين لهم ما يختلفون فيه من بعدك حجة لي و خليفة في الارض؟ فيقول محمد: نعم، يا رب قد خلفت فيهم علي بن ابي طالب اخي و وزيري و خير امّتي و نصبت لهم علما في حياتي و دعوتهم الي طاعته و جعلته خليفتي في امتي» (قمي، 1411ق، ج1، ص 220/ مجلسي، 1403ق، ج7، ص 282، بخشي از حديث 3): خدا به محمد صلي الله عليه و آله مي فرمايد: آيا در امت خود كسي را جانشين كردي كه پس از تو حكمت و علمم را در بين آنان برپا و كتابم را براي آنان تفسير كند و آنچه را كه بعد از تو در آن اختلاف مي كنند، به عنوان حجت و خليفه من در زمين براي آنان تبيين نمايد؟ محمد صلي الله عليه و آله مي فرمايد: آري اي پروردگار من، علي بن ابي طالب برادر، وزير، وصي و بهترين امتم را در بين آنان جانشين كردم.
اما نمونه اي از رواياتي كه دلالت مي كنند پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله حضرت علي عليه السلام را به عنوان مبيّن و مفسّر قرآن و آگاه به ظاهر و باطن و محكم و متشابه آن، به امت معرفي كرده، چنين است:
- از رسول خدا صلي الله عليه و آله روايت شده است:
اي گروه مردمان! در قرآن تدبّر كنيد و آيات آن را بفهميد؛ به محكمات آن نظر كنيد و از متشابه آن پيروي نكنيد؛ به خدا سوگند فقط كسي نواهي آن را براي شما تبيين مي كند و تفسير آن را براي شما روشن مي سازد كه من دستش را گرفته ام و او را به نزد خود بالا آورده ام و بازويش را بالا گرفته، به شما اعلام مي كنم هركس من مولاي اويم، او نيز مولاي اوست و او علي بن ابي طالب برادر و وصي من است (طبرسي، 1386ق، ج1، ص 75/ سيد بن طاووس، 1413ق، ص 593/ مجلسي، 1403ق، ج37، ص 209).
- در حديثي ديگر از آن حضرت چنين آمده است:
«فَمَن عَميَ عَلَيهِ مِن عِلمِه شَيءٌ لَم يَكُن عَلِمهُ منّي و لا سَمِعَه فَعَلَيه بِعَليّ بن اَبي طالِب عَليه السلام فَانّه قد عَلِم كما قد عَلِمتُهُ ظاهَره و باطنَه و مُحكَمَه و مُتَشابِهِه»(بروجردي، 1399ق، ج1، ص 484/ مجلسي، 1403ق، ج22، ص 316): هركس چيزي از دانش قرآن را كه از من نياموخته و نشنيده است، بر او پوشيده شود، بايد به علي بن ابي طالب عليه السلام رجوع كند؛ زيرا او ظاهر و باطن و محكم و متشابه آن را همان گونه كه من مي دانم، مي داند.
- در كلام ديگري از آن حضرت، روايت شده است كه فرمود:
«ان الله - عزّوجلّ - انزل عليّ القرآن و هو الذي من خالفه ضلّ و من ابتغي علمه عند غير عليّ هلك» (صدوق، 1417ق، ص 122، مجلس15، ح11/ سيد بن طاووس، 1413ق، ص 599/ مجلسي، 1403ق، ج38، ص 94، ح10): به راستي خداي - عزوجل - قرآن را بر من نازل كرده است و آن چيزي است كه هركس با آن مخالفت كند، گمراه شده و هركس علم آن را از غير علي طلب نمايد، هلاك شده است.
 
اما نمونه رواياتي كه دلالت مي كنند خداي متعال دوازده نفر از اهل بيت پيامبر عليهم السلام را مفسران وحي خود قرار داده و آنان مفسران برگزيده خدا هستند، چنين است:
-در روايتي طولاني از رسول خدا صلي الله عليه و آله چنين آمده است:
«...الا و ان الله نظر نظرة ثانية فاختار بعدنا اثني عشر وصيّا من اهل بيتي(5) فجعلهم خيار امتي واحداً بعد واحد مثل النجوم في السماء كلّما غاب نجم طلع نجم هم ائمة هداة مهتدون... خزّان علمه و تراجمة وحيه...»(سليم بن قيس، [بي تا]، ص 308/ مجلسي، 1403ق، ج22، ص 149-150): هشداريد كه خداوند بار دوم نظر كرد و بعد از ما، دوازده وصي از اهل بيتم را برگزيد؛ پس آنان را برگزيدگان امتم يكي پس از ديگري قرار داد، مانند ستارگان در آسمان كه هرگاه ستاره اي پنهان شود، ستاره اي طلوع مي كند؛ آنان امامان هدايت كننده هدايت يافته اند...؛ خزينه داران علم خدا و مترجمان وحي اويند...
«تراجمه» جمع «ترجمان»، به معناي مترجم است و مترجم در معاني متعدد به كار مي رود: گاهي به كسي گفته مي شود كه سخني را از زباني به زبان ديگر برگرداند؛ مثلاً عبارتي عربي را به فارسي معنا كند و گاهي به كسي گفته مي شود كه شرح حال و بيوگرافي افرادي را بيان كند و گاهي به كسي گفته مي شود كه كلامي را تفسير و معنا و مفاد آن را تبيين كند و توضيح دهد؛ لغت نويسان گفته اند: «ترجمَ الكلام اي بيّنه و وضحه» (انيس و ديگران، 1408ق، ص 83) و برخي «الترجمان» و «التُرجُمان» را به مفسّر معنا كرده اند (ابن منظور، 1408ق، ج5، ص 162) و در اين حديث نيز به همين معناي سوم است؛ يعني مترجمان به معناي مفسران و تبيين كنندگان و توضيح دهندگان است؛ زيرا با توجه به اينكه مضاف اليه «تراجمه» وحي است،‌ روشن است كه به معناي بيان كنندگان شرح حال و بيوگرافي افراد نيست و به معناي برگردانندگان عبارت وحي خدا از عربي به زبان هاي ديگر نيز نيست؛ زيرا اولاً براي اين كار نيازي نيست افراد از جانب خدا برگزيده شوند؛ همين كه به زبان عربي و زبان ديگر آگاه و مسلط باشند، مي توانند عبارت عربي كلام خدا را به زبان ديگر برگردانند؛ ثانياً در تاريخ زندگي اهل بيت ياد شده در اين حديث، ديده يا شنيده نشده است كه قرآن و وحي خدا را به زبان ديگر معنا كرده باشند؛ گرچه توان اين كار را داشته اند، ولي براي اين كار اختيار و برگزيده نشده اند؛ بنابراين ترديدي نيست «تراجمة وحيه» به معناي اين است كه آنان مفسران وحي خدايند.
- از امام علي عليه السلام ضمن روايتي طولاني در توصيف گروهي از مسلمانان كه هدايت يافته، اهل نجات اند، چنين نقل شده است:
«واستَيقَنَت يقيناً لا يخالطه شك انّي انا و اوصيائي بعدي الي يوم القيمه هداة مهتدون، الذين قرنهم الله بنفسه و نبيّه في آيٍ من كتاب الله كثيرة، و طهّرنا و عصمنا و جعلنا شهداء ‌علي خلقه و حجته(6) في ارضه و خزّانه علي علمه و معادن حكمته و تراجمة وحيه و جعلنا مع القرآن و القرآن معنا لا نفارقه و لا يفارقنا حتي نرد علي رسول الله صلي الله عليه و آله حوضه...» (سليم بن قيس، [بي تا]، ص 169/ مجلسي، 1403ق، ج28، ص 15):[آن گروه هدايت يافته] يقين دارند؛ يقيني كه هيچ شكي به آن آميخته نيست؛ كه من و اوصياي من، بعد از من هدايت كنندگان هدايت يافته اند؛ كساني هستند كه خدا آنان را در آيه هاي فراواني از كتابش قرين خود و پيامبرش قرار داده است و ما را [از هر گناه و خطا] پاكيزه و مصون ساخته و گواهان بر خلقش، حجت در زمينش، خزانه داران علمش، معدن هاي حكمتش و مترجمان وحي اش قرار داده است؛ ما را با قرآن و قرآن را با ما قرار داده، [به گونه اي كه] از قرآن جدا نمي شويم و [قرآن نيز] از ما جدا نمي شود تا بر رسول خدا صلي الله عليه و آله در كنار حوض آن حضرت، وارد شويم... .
- از امام باقر عليه السلام نيز روايت شده است:
خداوند متعال چهارده هزار سال پيش از خلقت آدم - علي نبينا و اله و عليه السلام - چهارده نور از نور عظمت خود آفريده و آن روح هاي ماست. گفتند: اي پسر رسول خدا، آن چهارده نور چه كساني هستند؟ نام آنان را بيان كن. فرمود: محمد، علي، فاطمه، حسن، حسين و نه نفر از فرزندان حسين و نهمين آنان قائم آنان است...؛ به راستي خداي متعال ما را آفريد؛ پس خلقت ما را نيكو قرار داد... و ما را چشم خود بر بندگانش ... و خزينه داران علم خود و مترجمان وحي اش قرار داد (حلّي، 1424ق، ص 129/ مجلسي، 1403ق، ج25، ص 4-5، ح7).
- از ابوخالد قمّاط روايت كرده اند كه از امام صادق عليه السلام پرسيدم: منزلت شما از جانب پروردگارتان چيست؟ فرمود: «حجته علي خلقه... و تراجمة وحيه»(صفار، 1404ق، ص 82/ مجلسي، 1403ق، ج26، ص 248، ح17): حجت خدا بر خلق او... و مترجمان (مفسران) وحي او هستيم.
اين گونه روايات فراوان اند (براي اطلاع از نمونه هاي ديگري از اين دسته روايات، ر.ك به: مجلسي، 1403ق، ج26، ص 262/ عاملي، 1384، ج1، ص 302/ حلي، 1408ق، ص 174/صدوق،‌1361ش، ص 35، باب «معني الصراط»، ح5) و افزون بر اينكه از كثرت آنها اطمينان به صدور آنها حاصل مي شود، سند بعضي از آنها نيز معتبر است؛ براي نمونه حديثي كه بيانگر پرسش هاي خداي متعال از پيامبر صلي الله عليه و آله در صحنه قيامت است،‌ راويان سندش در تفسير القمي، ابراهيم بن هاشم، حسن بن محبوب، محمد بن نعمان و ضريس است و همه آنها ثقه هستند (تجليل، 1404ق، ص 5، ش 30؛ ص 37، ش 231؛ ص 65، ش 427 و ص 113، ش 759).
روايت ابوخالد قماط را نيز محمد بن حسن صفار از ابراهيم بن اسحاق و او از عبدالله بن حماد و او از قماط نقل كرده است. وثاقت صفار مؤلف كتاب بصائرالدرجات روشن است. ابراهيم بن اسحاق نيز ظاهراً همان ابراهيم بن اسحاقي است كه شيخ طوسي او را از اصحاب امام هادي عليه السلام به شمار آورده، با كلمه «ثِقَةُ» بر وثاقتش گواهي داده است (طوسي، 1380ق، ص 409). عبدالله بن حماد نيز عبدالله بن حماد انصاري است كه نجاشي با عبارت «من شيوخ اصحابنا» به عظمت او اشاره كرده است (نجاشي، ‍‍[بي تا]، ص 151) و ابوخالد قماط نيز يزيد قماط است كه نجاشي او را توثيق كرده است (همان، ص 314)؛ بنابراين سند اين روايت نيز معتبر است.

پي نوشت ها :
 

1. در كتاب الله و اهل البيت في حديث الثقلين كه حديث ثقلين از صحاح، سنن، مسانيد و ساير مصادر اهل تسنن جمع آوري شده، متن حديث ثقلين از نزديك به 160 كتاب اهل تسنن نقل شده است. براي آگاهي از نام آن كتاب ها به آدرس هاي پايين صفحات كتاب ياد شده و فهرست مصادر آن رجوع شود. براي اطلاع از برخي منابع آن ر.ك به: همين مقاله، پاورقي 3.
2. برحسب آنچه در متون مختلف اين حديث آمده است، آن را در مكه در كنار زمزم، در عرفات، در مسجد خيف، در بين راه مكه و مدينه در غديرخم، در مدينه در مسجد نبوي و در خانه خود با عبارت هاي مختلف بيان فرموده است(ر.ك به: 1422ق، ص 23-26). دانشمند معروف اهل تسنن (ابن حجر هيثمي) نيز در اين باره گفته است: «ثم اعلم ان لحديث التمسك بذلك طرفاً كثيرة و ردت عن نيّف و عشرين صحابيّاً... و في بعض تلك الطرق انه قال ذلك بحجة الوداع بعرفة و في اخري انه قاله بالمدينة في مرضه و قد امتلات الحجرة باصحابه. و في اخري انه قال ذلك بغديرخمّ، و في اخري انه قال لما قام خطيباً بعد انصراقه من الطائف كما مرّ، و لاتنا في اذلا مانع من انّه كرّر عليهم ذلك في تلك المواطن و غيرها اهتماماً بشأن الكتاب العزيز و العترة الطاهرة»(ابن حجر هيثمي، 1385ق، ص 150).
3. اين حديث را با عبارت هاي ديگر، در كتب ذيل بنگريد:
ترمذي، 1403ق، ج5، ص 328-329، ح3874 و 3876/ ابن حنبل، [بي تا]، ج3، صص 14، 17، 26 و 59 و ج5، ص 181/ ابويعلي، 1410ق، ج2، ص 297، ح48 و ص 376، ح166/ ابن كثير، [بي تا]، ج5، ص 184/ ابن كثير، 1415ق، ج4، ص 122/ بغوي، [بي تا]، ج4، ص 125/ ابن سعد، 1405ق، ج2، ص 194/ حاكم نيشابوري، [بي تا]، ج3، ص 234، باب 22، ح44-62/ ابن ابي شيبه، 1409ق، ج7، ص 417، كتاب الفضائل باب «ما اعطي الله تعالي محمداً صلي الله عليه و آله ...»، ح41/ حرعاملي، 1376ش، ج18، ص 19، ح9/ همو، [بي تا]، ج1، ص 608، ح599/ بروجردي، 1399ق، ج1، ص 200، ح302، و بسياري از كتاب هاي ديگر.
4. صدوق با سند خويش از امام جعفرصادق عليه السلام روايت كرده است: «ثلثة كانوا يكذبون علي رسول الله صلي الله عليه و آله ابوهريرة و انس بن مالك و امرأة»(صدوق، 1403ق، ص 190) و از ابوجعفر اسكافي نقل شده كه گفته است: «معاويه گروهي از صحابه و گروهي از تابعين را قرار داده بود كه اخبار زشتي درباره علي عليه السلام روايت كنند كه مقتضي طعن در آن حضرت و برائت از او باشد و براي آنان اجرتي كه مشوّق بر اين كار باشد، مقرر كرده بود و آنان اخباري كه معاويه را خشنود كند، ساختند. ابوهريره و عمروبن عاص و مغيرة بن شعيه و عروة بن زبير از آن گروه بودند (ابن ابي الحديد، [بي تا]، ج4، ص 63) براي اطلاع از زندگي نامه كامل ابوهريره ر.ك به: ابوهريره، تأليف سيد شرف الدين.
5. علامه مجلسي در توضيح عبارت «فاختار بعدنا اثني عشر وصيا من اهل بيتي» گفته است: شايد «بعدنا»، «بعدي» يا «اثني عشر»، «احد عشر»بوده و تصحيف شده است؛ و بر فرض صحت اين نسخه، احتمال دارد منظور از «بعدنا»، «بعدالانبياء» باشد يا تعبير «اثني عشر» به لحاظ ضميمه كردن «اميرالمؤمنين» به يازده امام بعد از ايشان از باب تغليب باشد (مجلسي، 1403ق، ج22، ص 150)؛ يعني گرچه منظور از «بعدنا» پيامبر و اميرمؤمنان عليهما السلام است، ولي در مورد يازده وصي بعد از اميرالمؤمنين از باب تغليب، عنوان «اثني عشر» به كار رفته است. برخي گفته اند شايد منظور از «بعدنا» پيامبر صلي الله عليه و آله و اجدادي از آن حضرت كه در اين روايت پيش از اين عبارت ياد شده و يا پسران عبدالمطلب باشد و با اينكه از «اثنا عشر وصيّا» علي بن ابي طالب عليه السلام نيز مراد باشد، منافات ندارد.(همان، ص 149، پاورقي 6).
6. در متن حديث، در كتاب سليم بن قيس و بحارالانوار كه حديث را از آن نقل كرده،‌ «حجته» مفرد است؛ شايد در اصل «حججه» بوده و در نقل يا وقت نوشتن به اشتباه «حجته» نقل يا نوشته شده است و ممكن است در اصل نيز «حجته» بوده است؛ از آن رو كه مجموعه اوصيا با هم، همواره حجت خدا در زمين هستند.
 

منبع: شيعه شناسي، شماره 29